loading...
همدم
همدم

صادق بازدید : 29 جمعه 22 فروردین 1393 نظرات (1)

بار اول که دیدمش تو کوچه بود...

یه لباس گل گلی تنش بود...با موهای بلند و خرمایی...

اومد طرفم و گفت داداشی؟میای باهام بازی کنی؟از چشمای نازش التماس

می بارید...خیلی کوچیک بودم اما دلم لرزید...

تو همون نگاه اول عاشقش شدم...

سه سال ازش بزرگتر بودم...قبول کردم و کلی بازی کردیم!اخرش گفت:

تو بهترین داداش دنیایی...سالها گذشت هر روز خودم تا مدرسه می بردمش...

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    به این وبلاگ از 10 نمره چند نمره خواهید داد؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 36
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 61
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 67
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 263
  • بازدید ماه : 260
  • بازدید سال : 547
  • بازدید کلی : 5,394